صندلی را پای پنجره و پاهایم را روی لبه آن گذاشته ام. خنکای صبح را با پوست تنم میمکم. زیرچشمی حواسم به بالکن خانه ای است که دیشب نوری آبی از در شیشه اش مدام چشمک میزد، تو گویی پارتی شبانه مخفیانه‌ای در آن اتاق به پا باشد. حالا زنی با تاپ و شلوراکی فسفری آمده و به گل‌های توی بالکن رسیدگی می‌کند. در همه چیزش به نظر زنی معمولی است. مردها گاهی از من نوشتن می‌ند گاهی به من نوشتن می بخشند. دارم به شکل خوابیدنِ مرد آن زن تاپ شلواری فکر میکنم که امروز صبح را تا منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Alireza Habibi کسب درآمد اینترنتی از ارز دیجیتال دانلود رایگان 98 دلارام سرگرمی و آموزش هیأت انجمن های ورزش های رزمی شهرستان خرم آباد